وقتی دعوا میکنین و به بار میری... [p1]
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
دستتو روی میز بار گذاشتی.
×میدونی چیه؟
جرعه دیگه از جام شراب داخل دستت نوشیدی
× خیلی خستمممم
خیلی بد مست کرده بودی و حالت اصلا خوش نبود؛ زیاد هذیون میگفتی و اینا همش به خاطر یه چیز بود...
•فلش بک عصر•
÷ ات خواهش میکنم تمومش کن
هیونجین خیلی صبور بود،توی دعوا هاتون آرامش خودشو حفط میکرد تا آسیبی بهت نزنه و سرت دادی نکشه ولی اینبار دیگه داشت به حدش میرسید و این شاید به خاطر اتفاقایی بود که توی کمپانی براش افتاده بود ...
× چیو تموم کنم ها؟ تو خودت متوجه هستی چقدر برای من کم وقت میزاری؟ میدونم میدونم تو یه آیدلی که سرت حسابی شلوغه و وقت آزاد نداری ولی منم اینجا آدمم!
داد نمیزدی،حتی صدات بلندم نبود و البته همه حرفات کاملا درست بودن ولی امشب اصلا موقعیت مناسبی برای گفتنشون نبود.
× من نیاز دارم یکی بهم توجه کنه،مراقبم باشه و بهم عشق بورزه... ولی من اصلا تورو حتی نمیبینم که بخوام ازت توقع محبت داشته باشم! تو حتی هفته پیشم که استراحتت بود ترجیح دادی برای برندات عکاسی کنی به جای اینکه برای دوست دخترت وقت بزاری.
÷هزار بار بهت گفتم اون چیزی بود که کمپانی گفت!
× و تو هم نمیتونی مخالفت کنی و حرفی بزنی آره؟*نفس عمیقی کشیدی* هیون من واقعا نمیتونم اینجوری ادامه بدم*سرتو پایین انداختی* اگه نمیتونی بیشتر از این برام وقت بزاری درک میکنم ولی...
÷ بیا جداشیم ات
از این حرفش شوکه شدی...
×چ...چی؟
÷ باید جداشیم
× تو... داری منو دور میندازی؟
سکوت کرد و ادامه دادی
× یعنی تمام این یه سالی که باهم بودیم اونقدر برات بی ارزشه که میتونی همه چیو در عرض یه ثانیه تموم کنی؟
بغضت گرفته بود و چشمات پر از اشک های نریخته بود. کیفتو از روی میز برداشتی و به سمت در خروجی رفتی.
× هوانگ هیونجین...*سرشو بالا اورد* من میرم ولی واقعا برات متاسفم که نمیتونی بین رابطت و کارت تعادل برقرار کنی*لبخند تلخی زدی* البته تو همیشه به جای راه حل صورت مسئله رو پاک کردی و انگار اینبار من اون مسئله بودم...
÷ ات گوش کن...
× گوش نمیدممم*صداتو یکم بالا بردی و قطره های اشکت شروع به ریختن کردن*
×*صداتو پایین آوردی* من هر چی باید میشنیدم رو شنیدم...
در رو بستی و به سمت مقصد نا مشخصی حرفت کردی.
•پایان فلش بک•
نفهمیدی چجوری پات به بار باز شد ولی میدونستی که داری ششمین لیوانتو سر میکشی...
بارمن نگاهی بهت کرد.
- خانوم میخواین برید خونه؟
× خونه؟ من خونه ای ندارم*با حالت مستی*
×*با چشم به جام داخل دستت اشاره کردی* پرش کن
÷ نیازی نیست
دستتو روی میز بار گذاشتی.
×میدونی چیه؟
جرعه دیگه از جام شراب داخل دستت نوشیدی
× خیلی خستمممم
خیلی بد مست کرده بودی و حالت اصلا خوش نبود؛ زیاد هذیون میگفتی و اینا همش به خاطر یه چیز بود...
•فلش بک عصر•
÷ ات خواهش میکنم تمومش کن
هیونجین خیلی صبور بود،توی دعوا هاتون آرامش خودشو حفط میکرد تا آسیبی بهت نزنه و سرت دادی نکشه ولی اینبار دیگه داشت به حدش میرسید و این شاید به خاطر اتفاقایی بود که توی کمپانی براش افتاده بود ...
× چیو تموم کنم ها؟ تو خودت متوجه هستی چقدر برای من کم وقت میزاری؟ میدونم میدونم تو یه آیدلی که سرت حسابی شلوغه و وقت آزاد نداری ولی منم اینجا آدمم!
داد نمیزدی،حتی صدات بلندم نبود و البته همه حرفات کاملا درست بودن ولی امشب اصلا موقعیت مناسبی برای گفتنشون نبود.
× من نیاز دارم یکی بهم توجه کنه،مراقبم باشه و بهم عشق بورزه... ولی من اصلا تورو حتی نمیبینم که بخوام ازت توقع محبت داشته باشم! تو حتی هفته پیشم که استراحتت بود ترجیح دادی برای برندات عکاسی کنی به جای اینکه برای دوست دخترت وقت بزاری.
÷هزار بار بهت گفتم اون چیزی بود که کمپانی گفت!
× و تو هم نمیتونی مخالفت کنی و حرفی بزنی آره؟*نفس عمیقی کشیدی* هیون من واقعا نمیتونم اینجوری ادامه بدم*سرتو پایین انداختی* اگه نمیتونی بیشتر از این برام وقت بزاری درک میکنم ولی...
÷ بیا جداشیم ات
از این حرفش شوکه شدی...
×چ...چی؟
÷ باید جداشیم
× تو... داری منو دور میندازی؟
سکوت کرد و ادامه دادی
× یعنی تمام این یه سالی که باهم بودیم اونقدر برات بی ارزشه که میتونی همه چیو در عرض یه ثانیه تموم کنی؟
بغضت گرفته بود و چشمات پر از اشک های نریخته بود. کیفتو از روی میز برداشتی و به سمت در خروجی رفتی.
× هوانگ هیونجین...*سرشو بالا اورد* من میرم ولی واقعا برات متاسفم که نمیتونی بین رابطت و کارت تعادل برقرار کنی*لبخند تلخی زدی* البته تو همیشه به جای راه حل صورت مسئله رو پاک کردی و انگار اینبار من اون مسئله بودم...
÷ ات گوش کن...
× گوش نمیدممم*صداتو یکم بالا بردی و قطره های اشکت شروع به ریختن کردن*
×*صداتو پایین آوردی* من هر چی باید میشنیدم رو شنیدم...
در رو بستی و به سمت مقصد نا مشخصی حرفت کردی.
•پایان فلش بک•
نفهمیدی چجوری پات به بار باز شد ولی میدونستی که داری ششمین لیوانتو سر میکشی...
بارمن نگاهی بهت کرد.
- خانوم میخواین برید خونه؟
× خونه؟ من خونه ای ندارم*با حالت مستی*
×*با چشم به جام داخل دستت اشاره کردی* پرش کن
÷ نیازی نیست
۱۲.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.